بسم الله الرحمن الرحیم
در مکتب اسلام دونوع بحث و حوزه فقهی و کلامی مطرح است: چیزی که به ذات اقدس خداوند،صفات و افعال او مربوط است اصول و مباحث کلامی است و اموری که به اعمال و تکالیف انسان باز میگردد فروع دین و در مباحث فقهی مورد بررسی قرار میگیرد.
در مذهب شیعه امامت از مسائل کلامی و اصول دین به حساب می آید چون معتقدند نصب امام و تعیین او فعل خداوند است. بقیه مذاهب و دیگران امامت را جزء مسائل فقهی و فروع دین میدانند چون اعتقادی به عصمت امامان ندارند و امامان را مانند دیگر رهبران عادی میدانند که منصبشان را از انتخاب مردم دارند نه از نصب الهی
در اعتقاد راسخ امامیه، اداره امور جامعه از وظایف کوچک و ضعیف امام است و شخصیت ارزشمند امام دارای وجود ناسوتی، ملکوتی و جبروتی است که کارهای برتر و والاتری بر عهده شان است.
اینک سوالی مطرح میشود که چرا ما شیعیان معتقدیم که امامت کلامی و فعل خداوند است؟
زیرا از نظر شیعیان امام نه تنها باید در ایفای وظیفه امامت و اعلام و تبیین و تشریح احکام دچار خلاف، غفلت و نسیان نشود بلکه در اعمال و وظایف فردی هم نباید دچار خلاف شود؛ به این معنی که نه تنها کار گناه انجام ندهد و در دلش گناهی نباشد بلکه حتی اندیشه و فکر او نیز باید از خطا و اشتباه مصون و محفوظ باشد؛ این همان معنای عصمت است که انسان کامل دارد و از نظر ما جز شرایط نبوت و امامت به حساب می آید. تشخیص این کار و مصونیت از اینگونه خطاها کار هیچکس جز خدا و کسی که خدا بخواهد امکان پذیر نیست به همین دلیل ما میگوییم امامت جز علم کلام است.
دیگران که به فقهی بودن امامت معتقدند، عرش امامت الهی را به فرش خلافت بشری تنزل دادند و خلافت را در حد مدیریت مادی جامعه میدانند. نتیجه چنین تفکری رهبرانی است که به انتخاب مردم به رسمیت میرسند و می پندارند که زیر سقف سقیفه هم میتوان خلیفه را انتخاب کرد و ضرورتی در نصب و تعیین الهی در غدیر نیست.
نکته بعد اینکه امامت دو بعد و چهره دارد: هم کلامی و هم فقهی؛ آن بخش از امامت که عهده دار مسئله نصب و مشروعیت است و به فعل خداوند برمیگردد، جز اصول و علم کلام است ولی چون پذیرش امام و اطاعت از رهبری او بر مردم واجب است تولی جز فروع دین است.
مسئله بعد اینکه علاوه بر اینکه ما به امام نیاز داریم، ملائکه و فرشتگان هم محتاج امام هستند چون امام خلیفه خدا و دارنده ی اسما الهی است.
مبحث بعدی درباره ی حیات معقول به معرفت امام است. مسلما این حدیث نقل شده از شیعه و غیرشیعه که هرکس بمیرد و امام زمانش را نشناسد در مرگ جاهلی از دنیا رفته است. مرگ جاهلی نشانه زندگی جاهلانه است چرا که مرگ عصاره حیات است یعنی اگر خوب زندگی کنیم خوب هم خواهیم مرد؛
اگر بار خار است خود کشته ای وگر پرنیان است خود رشته ای
کسیکه امام زمان خودش را نشناسد و با او پیوند ولایی برقرار نکند به وصیت خدا و هیچ یک از انبیا عمل نکرده و مرگش مرگ جاهلی خواهد بود.
زندگی جاهلانه مصادیق و مراتب مختلف دارد؛ از مراتب ضعیف و سطحی تا عمیق
جاهلیتی که تا ظهور امام زمان ادامه دارد درجات عمیق تر جاهلیت است؛ چون این جاهلیت دیگر بخاطر نبود مظاهر زندگی و تمدن و نبود رفاه و ابزار و... نیست.
در فرهنگ قرآن معیار حیات جاودانه یا زندگی عاقلانه پیشرفت در صنعت و یا برخورداری از رفاه و ابزار زندگی تجملی نیست.
کلام خدا و وحی و نبوت عامل زنده کننده جوامع بشری هستند
از نظر قرآن زندگی جاهلانه همسان با مرگ است به طوریکه قرآن انسان را به دو دسته زنده و کافر تقسیم میکند یعنی فرهنگ قرآن و وحی کافر را مرده میداند.